جزئیات پرونده شاهرخ و سمیه پس از ۲۹ سال؛ شاهرخ و سمیه الان کجا هستند؟

ماجرای سمیه و شاهرخ، که به “جنایت خیابان گاندی” نیز شهرت دارد، یکی از جنجالی‌ترین پرونده‌های جنایی ایران است که در دهه هفتاد خورشیدی روی داد. این واقعه، داستان دو نوجوان ۱۶ ساله به نام‌های سمیه شهبازی‌نیا و شاهرخ وثوق است که عشق پرشورشان به یکدیگر و مخالفت خانواده‌هایشان، به خصوص خانواده سمیه، با ازدواجشان، سرانجامی خونین را رقم زد. این دو نوجوان که خانواده‌های خود را مانعی برای رسیدن به یکدیگر می‌دیدند، تصمیم به حذف این موانع گرفتند و در بعد از ظهر چهارشنبه ۱۲ دی ۱۳۷۵، دست به جنایتی هولناک زدند. این پرونده به دلیل سن کم قاتلان، ماهیت خانوادگی و عشقی آن و تأثیر عمیقی که بر افکار عمومی گذاشت، برای همیشه در حافظه تاریخی حوادث ایران ثبت شد.

بازخوانی پرونده شاهرخ و سمیه از زبان قاضی گودرزی

تلویزیون اینترنتی همشهری پس از ۲۹ سال از پرونده شاهرخ و سمیه با قاضی دادگاه گفتگویی انجام داده که برخی از قسمت های به شرح زیر است.

……….

………….

انگیزه و نقشه‌های اولیه

سمیه و شاهرخ در سال ۱۳۷۵ در پارک ملت تهران با یکدیگر آشنا شدند و رابطه‌ای عاشقانه را آغاز کردند. هر دو از خانواده‌های مرفه بودند؛ پدر شاهرخ مهندس برق و پدر سمیه صاحب کارخانه مواد شیمیایی بود. پس از دو ماه دوستی، تصمیم به ازدواج گرفتند. خانواده شاهرخ با اصرار پسرشان موافقت کردند، اما خانواده سمیه به شدت مخالف بودند.

این مخالفت‌ها سمیه را به فکر راه‌های افراطی انداخت. این زوج ابتدا به اصفهان فرار کردند، اما با التماس خانواده سمیه به تهران بازگشتند. پس از بازگشت، فکر از بین بردن خانواده به عنوان یک مانع، در ذهن سمیه شکل گرفت. او پیش از جنایت اصلی، چندین بار برای کشتن خانواده‌اش تلاش کرده بود. یک بار شبانه شیر گاز را باز گذاشت و در اقدامی دیگر، در غذای خانواده مرگ موش ریخت. در هر دو مورد، مادر سمیه متوجه شد و توطئه‌ها ناکام ماند. با وجود این رفتارهای خطرناک که زنگ خطری جدی محسوب می‌شد، خانواده، به ویژه مادر، تلاشی برای مراجعه به روانپزشک نکردند و این بی‌توجهی‌ها به فروپاشی خانواده منجر شد.

شرح جنایت از زبان شاهرخ

شاهرخ وثوق پس از دستگیری، جزئیات روز حادثه را این‌گونه روایت کرد. نقشه قتل در صبح روز حادثه توسط سمیه طراحی شد و شاهرخ که ابتدا آن را جدی نگرفته بود، به طور لفظی موافقت کرد. آن روز پس از خروج مادر سمیه از خانه، آن دو نقشه خود را عملی کردند.

شاهرخ می‌گوید: «پس از اینکه مادر سمیه به بیرون رفت من به همراه سمیه به طبقه دوم خانه رفتیم… سپیده (خواهر ۱۳ ساله سمیه) که در طبقه پایین مشغول درس خواندن بود را صدا زدیم… وقتی سپیده به طبقه بالا آمد اول یکم او را قلقک دادیم و با او شوخی کردیم… پس از اینکه مطمئن شدم محمدرضا (برادر کوچک سمیه) دیگر بالا نمی‌آید از پشت دستم را دور گردن سپیده حلقه کردم. او فکر می‌کرد ما هنوز داریم با او شوخی می‌کنیم و می‌خندید ولی پس از مدتی با دست و پا زدن التماس می‌کرد که گردن او را رها کنم و در این لحظه سمیه آمپول هوا را به او تزریق می‌کند و به خاطر آمپول هوا سپیده بی‌حال روی زمین می‌افتد».

او ادامه می‌دهد: «من و سمیه پیکر بی‌جان او را به حمام می‌بریم و سمیه گردن او را داخل وان پر از آب می‌کند و پس از اینکه مطمئن شدیم او کاملا مرده است جسد او را محکم بر کف حمام کوبیدیم». سپس نوبت به برادر کوچکتر، محمدرضا، رسید: «پس از مدتی محمدرضا را صدا زدیم… من محمدرضا را بغل کردم و گردن او را فشار دادم. محمدرضا در این حین به سمیه نگاه می‌کرد و می‌گفت ولم کنید پدرتان را درمی‌آورم؛ سمیه هم شروع کرد به خندیدن و سپس آمپول هوا را به برادر ۵ ساله خود تزریق کرد و او را هم همانند سپیده به داخل وان بردیم و جنازه‌اش را بر کف حمام کوبیدیم». پس از قتل دو کودک، آن‌ها تمام برق‌های خانه را خاموش کردند و منتظر بازگشت مادر شدند تا او را نیز به قتل برسانند.

فرار مادر و افشای جنایت

مادر سمیه که هدف بعدی این دو نوجوان بود، پس از بازگشت به خانه با صحنه‌ای تاریک و عجیب روبرو شد. او ماجرا را این‌گونه شرح می‌دهد: «سمیه من را از طبقه بالا صدا کرد و گفت به بالا بیایم و سوین (خواهر کوچک) را با خودم نیاورم… وقتی وارد شدم برق‌های طبقه دوم هم خاموش بود، دخترم پشت به من و رو به پنجره ایستاده بود… از او پرسیدم پس سپیده و محمدرضا کجا هستند؟ که یک دفعه سمیه برگشت و با صورتی پر از خشم به من توهین کرد به من گفت که از من متنفر است».

او ادامه داد: «رفتم و لامپ را روشن کردم یکدفعه شاهرخ که پشت ستون خانه پنهان شده بود از پشت گردن من را گرفت و چند ضربه چاقو به پهلوی من زد… سپس هر دو شروع به کتک زدن من کردند. به آن‌ها گفتم اگر من را نکشند قسم یاد می‌کنم که چیزی به کسی نخواهم گفت». در همین حین، با گریه‌های خواهر کوچکتر در طبقه پایین، سمیه برای ساکت کردن او پایین رفت. مادر سمیه می‌گوید: «همین که سمیه به پایین رفت گویی که شاهرخ از بند و جادوی او آزاد شده باشد، کنار من روی زمین نشست و خیلی پریشان و مضطرب با گریه گفت که ما بچه‌ها را کشتیم و چاقوی خونی را به دست من داد». مادر بلافاصله از خانه فرار کرد و از همسایه‌ها کمک خواست و ابتدا به دروغ گفت که دزد به خانه‌شان زده است.

دستگیری، دادگاه و سرانجام

با حضور پلیس، واقعیت آشکار شد. سمیه و شاهرخ که فهمیدند رازشان فاش شده، به جنایت اعتراف کردند. تحقیقات نشان داد که سمیه از افسردگی شدید رنج می‌برده است. اتاق او با کاغذدیواری‌های سیاه پوشیده شده بود و به گفته خانواده، دختری گوشه‌گیر و منزوی بود. در ابتدا گفته شد که آن‌ها تحت تأثیر فیلم “قاتلین بالفطره” و موسیقی هوی متال دست به این کار زده‌اند، اما این موضوع بعداً توسط خودشان تکذیب شد.

دادگاه این دو نوجوان در ۱۷ بهمن ۱۳۷۵ برگزار شد و هر دو به قصاص محکوم شدند. اما عشق آن‌ها حتی در دادگاه نیز ادامه داشت. شاهرخ درخواست کرد که قبل از قصاص، اجازه دهند با سمیه ازدواج کند تا به عنوان شوهر او قصاص شود. سمیه نیز در دادگاه با حلقه‌ای که شاهرخ به او هدیه داده بود حاضر شد و از پدرش خواست تا رضایت دهد تا با شاهرخ ازدواج کند.

در نهایت، پدر سمیه از قصاص گذشت. شاهرخ به ۱۰ سال و سمیه به ۱۲ سال زندان محکوم شدند. هرچند قاضی پرونده، حمیدرضا گودرزی، معتقد است که آن‌ها تمام دوره محکومیت را سپری نکردند و پس از سه یا چهار سال آزاد شدند.

شاهرخ و سمیه الان کجا هستند؟

پس از آزادی، عشق آتشین آن‌ها نیز به پایان رسید. شاهرخ به خارج از ایران مهاجرت کرد و سمیه با فرد دیگری ازدواج کرد، هرچند شنیده‌ها حاکی از جدایی او از همسرش است. بدین ترتیب، این عشق نافرجام با قربانی شدن دو کودک بی‌گناه، به یکی از تراژیک‌ترین داستان‌های جنایی ایران تبدیل شد.

این مطلب را با دوستان خود به اشتراک بگذارید

نظر خود را برای "تیرداد نامه" بنویسید