در تاریخ پرفراز و نشیب دوران دفاع مقدس، نامهایی میدرخشند که با وجود سن کم، روحی به وسعت کوهها داشتند. یکی از این ستارگان درخشان، شهید مرحمت بالازاده است؛ نوجوانی که لقب «شهید فهمیده آذربایجان» را به خود اختصاص داد.
او در هفدهم خرداد ماه سال ۱۳۴۹ در روستای محروم اما باصفای «چای گرمی» از توابع شهرستان گرمی در استان اردبیل به دنیا آمد. کودکیاش در میان دشتهای سرسبز و کوههای زادگاهش سپری شد و با وجود سن کم، همپای خانواده زحمتکش خود بود.

آغاز فعالیتهای انقلابی و اشتیاق به جبهه
با پیروزی انقلاب اسلامی، مرحمت که تنها ده سال داشت، با شور و اشتیاقی وصفناپذیر به عضویت بسیج درآمد. او در پایگاه مقاومت بسیج امام موسی صدر، نهتنها آموزشهای نظامی و عقیدتی را فراگرفت، بلکه مسئولیت تبلیغات را نیز بر عهده داشت. بیان شیوا و دلنشین او باعث میشد تا پیام انقلاب و امام خمینی (ره) را به بهترین شکل به مردم برساند و جوانان روستا را برای دفاع از کشور تشویق کند.
اما بزرگترین چالش مرحمت، سن کم و جثه کوچک او بود. او بارها برای اعزام به جبهه اقدام کرد، اما هر بار با مخالفت مسئولین مواجه میشد که او را به دلیل سن پایین برمیگرداندند. با این حال، روح بیقرار او آرام نمیگرفت و سرانجام تصمیم گرفت راهی متفاوت برای رسیدن به خط مقدم پیدا کند.

دیدار تاریخی با رئیسجمهور وقت و دریافت حکم جهاد
یکی از ماندگارترین فرازهای زندگی این شهید بزرگوار، دیدار او با آیتالله خامنهای، رئیسجمهور وقت بود. مرحمت نوجوان، با همتی بلند خود را به تهران رساند تا شخصاً مجوز اعزام بگیرد.
او در این دیدار جملهای تاریخی و تکاندهنده بر زبان آورد و گفت:
«آقا جان! خواهش میکنم به روحانیون و مداحان بگویید دیگر روضه حضرت قاسم (ع) را نخوانند؛ چون حضرت قاسم هم ۱۳ ساله بود که در کربلا جنگید، اما به من که ۱۳ سال دارم اجازه نمیدهند به جبهه بروم.»
این سخنان پراحساس، رهبر انقلاب را تحت تأثیر قرار داد. ایشان مرحمت را در آغوش گرفتند و با دستخط خود مجوزی برای او صادر کردند تا بدون محدودیت سنی به جبهه اعزام شود. این حکم، کلید ورود مرحمت بالازاده به میدانهای نبرد شد.

دلاوریها در میدان نبرد
شهید بالازاده حدود سه سال در جبهههای حق علیه باطل حضور داشت. او با وجود جثه کوچکش، شجاعتی مثالزدنی از خود نشان داد و همواره در کنار سرداران بزرگی همچون شهید مهدی باکری دیده میشد. او در عملیاتهای مهمی نظیر مسلم بن عقیل، والفجر ۲ و خیبر شرکت کرد و بارها مجروح شد. در عملیات والفجر ۲ از ناحیه پای چپ آسیب دید و در خیبر دچار موجگرفتگی شد، اما هرگز اجازه نداد زخمهایش مانع حضور او در جبهه شود.
شجاعتهای او گاهی مایه شگفتی همرزمانش میشد. در یکی از خاطرات نقل شده است که او با استفاده از یک لوله اگزوز لودر، یک فرمانده عراقی را به اسارت گرفت، در حالی که آن فرمانده تصور میکرد سلاح سنگینی به سمتش نشانه رفته است.

پرواز تا بینهایت
سرانجام در بیست و یکم اسفندماه سال ۱۳۶۳، در جریان عملیات بدر و در جزیره مجنون، مرحمت بالازاده در حالی که تنها ۱۴ سال داشت، آسمانی شد. او که به عنوان تیربارچی در حال نبرد بود، بر اثر اصابت تیر و ترکش به ناحیه گلو و چشم، همزمان با فرمانده محبوبش شهید مهدی باکری به شهادت رسید. پیکر پاک این نوجوان قهرمان پس از تشییع باشکوه در اردبیل، در گلزار شهدای بهشت فاطمه آرام گرفت.

وصیتنامه شهید
شهید مرحمت بالازاده در وصیتنامه خود که سرشار از بصیرت و عشق به ولایت است، مینویسد:
«به نام خداوند بخشنده مهربان.
از اینجا وصیتنامهام را شروع میکنم. با سلام بیکران به حضرت مهدی (عج)، رهبر مستضعفان امام خمینی (ره)، و مردم ایثارگر ایران. درود بر ملت غیور که همچون امام حسین (ع) پسرانشان را قربانی میدهند. تا آخرین قطره خون از انقلاب و رهبر محافظت کنید و آن را به منجی تحویل دهید. اگر شهید شوم، افتخار کنید و گریه نکنید، بلکه به شهدای کربلا گریه کنید تا چشم منافقان کور شود. راه تنها راه اسلام و قرآن است. راه شهیدان را ادامه دهید و اسلحهشان را زمین نگذارید. پدر و مادر، اگر شهید شوم حلال کنید؛ من شهادت را سعادت میدانم. از همسایهها و همروستاییها حلالیت بخواهید. برادران، اسلحهام را نگه دارید؛ خواهران، با حجاب با دشمن بجنگید. خدایا گناهانم را ببخش و توفیق سربازی امام زمان و نایبش خمینی را بده تا هزاران جان قربانی دهم. کربلا کربلا یا فتح یا شهادت / جنگ جنگ تا پیروزی.»





